من کجا هستم؟!

من کجا هستم؟!

یه لحظه چشمتو ببند...
تصور کن توی یه شهر شلوغی هستی. یه جایی که پره از چراغای نئونی، تبلیغات رنگارنگ، ویسای یه دقیقه‌ای که قراره زندگیتو عوض کنه، پستایی که نصفشون زرده، نصف دیگهشون سعی میکنه زرد نباشه ولی تهش همونه.

یک عالمه صدا که بهت میگه باید کلی کار رو شروع کنی:
ورزش کنی.
سه لیتر آب بخوری.
آدمای سمی رو دور کنی.
هر هفته یک کتاب بخونی.
رژیم بگیری.
فلان لباس رو بخری تا خوش فرم بشی.

یه عالمه حرف، یه عالمه نویز، یه عالمه "باید" که هر کدومشون قراره بهت بگن: "این مسیر درسته!" ولی آخرش می‌بینی یه قدم هم جلو نرفتی.
و درست توی همین شلوغی یه کوچه باریک هست که چشم خیلیا بهش نمی‌افته...
یه کوچه که وقتی پاتو توش می‌ذاری، یه حس آشنا ولی متفاوت توی دلت می‌لرزه.
آروم‌تره، مرتب‌تره. یه هوای تازه‌ای داره که انگار یه مدّت دنبالش بودی.
شبیه اون کافه‌ای که یه بار تو یه خیابون فرعی خلوت کشف کردی.
جایی که وقتی واردش شدی، یه نفر با یه لبخند واقعی نگات کرد و گفت:

بالاخره پیدامون کردی!

اینجا اونجاست.
جایی که محتوای کوچینگ مثل یه برگ وسط باد گم نمی‌شه.
جایی که یادگیری یه چیز واقعی و جدیه، نه یه هشتگ ترند شده.
یه سرزمین برای آدمایی که دنبال چیزای عمیق‌ترن؛ که خسته شدن از همه‌ی چیزهای سطحی.
از توصیه‌هایی که فقط ظاهر قشنگ دارن اما توی عمل به دردت نمی‌خورن